اشتباهی مینویسم اتفاقی بخون و رد شو
پیاز
دیشب تا صبح باز از اون میزگردهای خانوادگی داشتیم.معمولا ساعت 12 یا یک شب تازه یادمان میفتد باید با هم بشینیم و گپ بزنیم و بحث کنیم.هر کس یک تم ای دارد و هر کس سعی میکند حرف دلش را بیرون بریزد.هممون میدونیم اگه این صحبت های شبانه نباشه یک جای دیگه فوران میکنیم!والبته نتیجه میشه ساعت 4 خوابیدن!
+من در بین حرف ها فهمیدم دیشب که,دنیا پوچ تر از این حرف هاست که بخوای و نخندی یا نخندونی :)
متنفر
به این ژست متفکرانه و آگاه مابانه و روشنفکر گونه!
من همیشه مورد تنفر خیلیا بودم.در ظاهر سعی میکردند نشان ندهند
ولی نمی توانستند انکارش کنند,از رفتارشان کاملا مشهود بود
و البته هست!شاید من نگذاشتم شاید خودشان اینطور فکر کردند
که خیلی نمی توانند به من نزدیک شوند.شاید از ترس قیدهای مسخره ام
شاید از اینکه خیلی خودم را بالا نشان می دادم و خب حس حقارت بهشان دست می داد
عموما اشتباه میکردم.با اینکه همیشه سعی کردم متواضع باشم
ولی در عمل گاهی ناخودآگاه کلاس می گذارم
و در عین حال از کلاس گذاشتن متنفرم!
خب این هم دلیلی دیگر برای تنفر.
و دیگر اینکه من همیشه جواب می دادم.تحمل نمیکردم
خیلی ها بخاطر همین نزدیک تر نشدند.ترس که نه
ولی حسی که شاید جوابی بشنوند بدتر از حرفی که زده اند
آن هم مودبانه!
اما تعداد کمی از دوستانم هستند که خب اسما دوستند
یعنی جرات کردند و پا فراتر گذاشتند و دیدند نه
برعکس چقدر درون خانه ی کوچکی دارم.
من فهمیدم که چرا از دور بهترم.چون از نزدیک حس تنفر ایجاد میکنم
برای همین کسی که نزدیک می شود خیلی نزدیکش میشوم
و همین دوری می آورد.مشکل شد دو تا!
و دست بر قضا
نمیتوانم هم داد بزنم که :
"من آن قدر ها هم بد نیستم,نزدیک شوید,نزدیک نمی شوم دیگر"
ت.ن:روی این متن کمی فکر کنید درباره خودتان
پاک شدم
در کمال احترام طوری بنده رو پاک کردند که انگار نبودم از ابتدا
البته ماجرا داره ...
دوستان ضددین و ضد خدای گروه مذبور از من تقاضای مناظره کردن.منم برای ده
امشب قبول کردم.در طی مناظره گفتم من اصلا مناظره رو قبول ندارم
چون توی مناظره همه دنبال شکست دادنند نه چیزی فهمیدن
پس همه زبون میشن بجای گوش ...
من هر اطلاعاتی داشتم در اختیارشون گذاشتم
و جواب توهین و بی ادبی اون ها رو ندادم.ولی خب
اون ها متاسفانه نمیخواستن سایرین حرف منطقی بشنون
فوقع ما وقع!
اگه تو ذهنتونه چرا این کار رو کردم چون آگاه کردن کسی که حس میکنم
حتی به دروغ دست نیاز دراز کرده,وظیفمه
معذالک خوب شد بیرون اومدم,بیرونم کردن :))
چون واقعا یک نفری نمیشه همزمان با چند نفر صحبت کرد!
خدا هممون رو هدایت کنه
درد دل
روزی به خودم گفتم بیا و دست از لجبازی بردار و برو پیش یک کدامشان و باز به قول منورالفکر خودشان "با کفش های انان راه بر" شاید افاقه ای کرد بر این نظر مکدر و قلب زنگار گرفته ات.این شد که رفتم سراغ همزاد خود پیک و گفتم شعری بسرا که امروز شعر شنیدنم آمده!بنده ی خدا که از این اشتیاق ناگهانی من سر ذوق آمد کلی فشار آورد و رنگ به رنگ شد و سر آخر یک جمله گفت ... همین پست پایین!
مطمئنم قیافه من در آن لحظه را همه تان در نظر آوردید که چگونه شد!و خب من هم بسنده به همزادم به یک جمله که "برو فکر نون باش که این ها خیلی آبه!"
رضا امیر خانی
موضوع از این قرار است که یک نویسنده برای مطرح شدن نیازمند شناختن و بعد شناسوندن خودش به جامعه است.اما چطور؟شاید موضوعی رو که میگم خود نویسنده خبر نداشته باشه,اصلا شاید با اون مخالف باشه و هزار و یک شاید دیگر,اما چیزی که در ذهن من نقش بسته اینست که چرا با وجود این همه نویسنده توانا,خوش ذوق و با استعداد در کشورمان,از نوشته ها و کتاب های نویسنده خاصی حمایت می شود؟به نظرتان این صحیح است که برای یک نویسنده از منبعی به نام بیت المال بنر چاپ شود,ستون اختصاص داده شود و حتی صدا و سیما به آن یا آن ها بپردازد.روی حرف من یک نویسنده خاص نیست که یک گروه نویسنده هست که به دلایل کمی تا قسمتی نامعلوم از مواهبی برخوردارند خدا را شکر که اسمش را می توان برای رفع فتنه از سر خود فقط شانس گذاشت.
من حسادت میکنم و این را کتمان نمی کنم!ولی آیا تا به حال فکر کرده اید به این که چرا برعکس این همه تبلیغات و بزرگنمایی عده ای از نویسندگان با تز فکری خاص,چرا نویسنده های ملی گرای ما(چه سیاسی,اقتصادی,رمان نویس و غیره) از این موهبت منع شده اند؟
مهدی
و هیات و اشک تو ذهنتون میاد.راحت بگم یک بار هم توی هیات ها و
مجالس به ظاهر مذهبی نبوده ام.یا به تعارف کسی رفتم یا برای صرف غذا!
این ها نه افتخاره و نه ندامت.این ها فقط خواستن گفتن یک حرفه
من تم مذهبی دارم.حسین و علی و فاطمه را جور دیگر میشناسم,جور دیگر دوست دارم
من از خیلی از عزاداری ها ناراحت میشوم.ناراحت میشوم که چقدر
تلاش کردند تا انسان ها را از جهالت در بیاورند حالا به اسم خود همان ها
عده ای ته چاه هستند.این نظر من است ممکن است غلط باشد اما من بهش
معتقدم.معتقدم که علی آن قدر مظلوم هست که هر داستان و مدح و هر
چیزی که دلشان بخواهد میچسبانند تا فقط "اشک" در بیاورند
و بعد بگویند هر کس برای حسن حتی زور بزند تا گریه کند
خدا او را خواهد بخشید ....!
من شاید خیلی مادی باشم و خودم این را بخوبی می دانم.
اما اگر فقط یک خواسته در دنیای مادی من باشد,آمدن ودیدن کسی است
که من بهش ایمان دارم.به وجودش,به آمدنش و به ماهیتش
مهدی خواهد آمد.
ولی تا آن موقع من چکار خواهم کرد!
ش.ن:صحبت زیاده در این باره.دل نوشته و دل گفته خیلی زیاده
همه اش توی یک پست جا نمیشه.میلادش مبارک
امید به آمدن و دیدنش همیشه هست,حتی اگر بدترین باشم
تمرکز
مقصود از راه وسیله یا محل عبور تا مقصدهست.مثلا شما اگه دقت کنید
می بینید یک پینگ پنگ باز هیچ وقت نه به راکتش نگاه میکنه نه به توپ
فوتبالیست نه به پاهاشدقت میکنه نه به توپ
توی رانندگی کسی به فرمون و دنده نباید نگاه کنه,حتی به کاپوت ماشین
دقت کن مسئله چطور انجام دادن نیست,مسئله درست تمرکز هست!
اینکه فوکاست روی چی باشه.
امیدورام مطلب رو رسونده باشم
سینوهه
باید هر پنج سال یک بار کتاب هایی را که خوانده ای بخوانی
درست انگار چیزهایی تازه توی کتاب نوشته شده!
چهار هزار سال پیش سینوهه میگه :
+ من می دانم تنها چیزی که تا جهان هست و ادامه دارد جهل و حماقت بشری است!
+تنها چیزی که در این دنیا ارزش دارد,زندگی کردن با کسی است که دوستش داری و میدانی دوستت دارد!حتی فرعون مصر شدن هم این اندازه نمی ارزد!
ضرب المثل
عموما اگر شما خاطره ی تلخی داشته باشید که مسلما بیشتر از دو سه تا را همه تان در کارنامه دارید,وقتی کسی به عنوان اینکه بخواهد سر از کارتان در بیاورد یا نه,بخواهد مثلا درستش کند از شما بپرسد و بخواهد که کل ماجرای ختم شده و خاک ریخته شده رویش را نقش قبر کنید!
یا شما مثلا از کمبود خواستگار خوب رنج میبرید بعد هی دیگران با علم بر این موضوع بیایند سوال کنند که چرا ازدواج نمیکنی؟در این گونه موارد مرهم گفتن جمله : منتظر پسر یا برادر تو بودم خواهد بود!
یا در مواردی دیگر شما به دلیل نداشتن توان مالی,یا کمبود اعتماد به نفس یا هزار کوفت و زهر مار نداشته دیگرتان زن نمیگیرید یا بهتر بگویم هیچ کسی آشغال خانه اش را هم به شما نمی سپارد چه برسد به دختر,بعد هر بنی بشری,اعم از نر یا ماده,کوچک یا بزرگ دائم در هر محفلی برای اینکه سر صحبت و شوخی را باز کند دامادی شما را پیش میکشد!توصیه در اینگونه موارد این است که خونسردی خود را حفظ کنید چون آن ها حقیقت را میگویند!
از دیگر امثال نمک پاشیدن برزخم شما میتوانید :
اگر مجرد و منظور سینگل هستید شب جمعه به بیرون قدمی بگذارید و ببینید ملت چه عاشقانه در هم می تنند و شما همانند عنکبوت همچنان به زندگی تک سلولی خود ادامه میدهید!
واگر سینگل نیستید(لزوما متاهل نه)کافیست یک بار به جمع سینگل ها بروید وببینید لذت دنیا را چه کسانی می برند(عواقب رفتنتان هم پای خودتان)
القصه که امشب پدر بنده خدا,ناخواسته نمک را پاش داد!باز خدا را شکر که صبر کرد تا به خانه بیایم و بعد پاش بدهد وگرنه خدا می داند امشب بجای کل کل کردن با آتئیست های مودب مملکتم باید با چه کسانی هم کلام می شدم!
خطرناک
خیل خیلی دوست داشتنی و جالب بود.بدون شک هر وقت اتفاقی گذارتان افتاد حتما نطرات پست قبل را بخوانید.
درباره نقد کردن خیلی می شود حرف زد و روی منبر رفت.ولی من الان نه حالش را دارم
نه بهش فکر کرده ام .میخواهم بگم علی رغم اینکه احسان علیخانی نقدهایی درست
درباره اش هست و من هم زمان هایی بوده حتی از برنامه اش بدم اومده,
امشب نشون داد یک اومانیست و ناسیونالیست هست و اگر روزی برسه اینکه قبل از پیری
یعنی قبل از اینکه به محتاط شدن پیری دچار بشه,شاید بتونه اتفاقات خوبی رو هدایت کنه
البته همه این حرف هام حدسه ولی خیلی امیدوارانه دوست دارم این اتفاق بیفته!
فلسفه زندگی
فلسفه زندگی یعنی تفکر تو درباره اینکه چرا هستی!چرا وجود داری و اصلا هدف از خلقتت چیه و در پایان تو باید چکار کنی توی این عمر کوتاه.در طول تاریخ فلاسفه زیادی به بحث و تبادل نظر و دعوا پرداختند.حتی جامعه شناس ها ,ادبیاتی ها و گاها فیزیکدان ها هم به مسئله وارد شدند و گرد و خاکی کردند.
خوندن نظر سقراط و افلاطون و روسو و راسل و سارتر و هایدگر و ... خیلی خوب و تعالی دهنده است اما کامل نیست.کامل نیست تا وقتی تو درباره زندگیت خودت نظر بدی!درباره مهم ترین مسئله زندگیت,علت وجودت!
قسمت نیست
قسمت نیست من باشم و تو باشی و شب نشینی شب های کوتاه تابستان
هنوز سیرندیدمت صبح شده
انگار قسمت نیست یک فنجان چای از دست تو بگیرم و با شیرینی خنده ات بنوشم
اصلا یکی نبود به من بگوید تو را چه به نوشیدن,چشیدن هم قسمت من و تو نیست!
ب.ن:نمیدونم چرا هیچ وبلاگی رو نمیتونم باز کنم!خیلی مسخرست وبلاگ خودم هم باز نمیشه!
بلاگفا قسمت نیست تو یک سال مثل آدم باشی؟
ب.ن:گویا تقصیر بلاگفا نبوده این بار!
تلاش کن,مثل خواب من
من الان در کمترین سطح دغدغه ذهنی هستم!حالا اینکه هی میری جاهایی
که نباید,با اشخاصی که دیگه وجود ندارن,و اصلا خاطره میسازی
درست مثل داستان ها؛برام مهم نیست.هر چی زور داری بزن من ناراحت نمیشم :)
+خواب دیدم دعوتم کرده تئاتر!به قول مولانا :
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود
گفتگو
+بله
-چرا اینجوریه؟
+چجوری؟
-چرا هیچی سر جاش نیست
+اتفاقا همه چی سر جاشه همه چی هم داره درست پیش میره,بگیر بخواب
-من برعکس فکر میکنم.اگه سرجاش بود این چه وضعیه!
+خیلیم خوبه,دراز کشیدی ,هوای خنک بگیر بخواب بابا
-با این همه فکر خوابم نمیبره
+خلی دیگه واسه همینه میگم همه چی روبراهه!!
خاکستری
من مست نگاه توی عکست شوم و باز,آتش لب هایت مرا بخواند ...
چشم از من برندار,هرچه نگاه کند چشمم حریص می شود
کنار تو اینجا که هیچ,حتی جهنم هم ونیز می شود ..!
دست از روی دیوانه ات بردار گاهی,صورتم را بکش خوشم می آید
ببین چه میخندم از دیدن روی تو,شنیدی دیوانه از دیوانه خوشش می آید؟
کوتاه اینجا گفتم خاکستری,یک لباس بلند طوسی پوشیدی
هر صبح با لب تر بیدار شدم,مگر چندبار شب لبم را بوسیدی؟
چه زاینده رود چه رود سن,کنار همه انگار نارنج کاشته ای
عطر بهار مگر از تو دور می شود,که این همه نارنج با لبانت برداشته ای!
ادامه دارد ...
چرا!
چرا معمولا کسی عکسی از خودش در بلاگش نمیگذارد و به محض گذاشتن
تغییر شدیدی در مخاطبانش حس میکند.یا مثلا تا یکی دوسال قبل اصلا قرار های
بلاگرها نه مرسوم بود نه شایسته.همین الان هم تا حدی هنوز همین منوال است
چرا عده ای (من جمله خودم) اسم واقعیشان را نمی نویسند پای پستشان
و از اسم مستعار استفاده میکنند.
هر کس نظری داره متفاوت شاید با بقیه
ش.ن:شاید من تابوی نظر خودم را شکستم
حافظه تصویری
خودخواه=خودکار بیک!
طبیعی باش,لطفا
#تیک تاک؛طبیعی باش
مهمونخونه
این هم از ایده ای که یکی از دوستان داد.
لازم به ذکره بنده برای تک تک این بزرگوارانی که نوشتند نظرات مفصلی دارم که اصلا چقدر درست گفتند یا نه,اگه خواستن مینویسم براشون :)
در ضمن باید بگم هر کی تیتر داشت تیتر خودش رو نوشتم.
چیزهای مشترک توی این ها زیاد میبینیم نه؟!
و هم اینکه متوجه شدم دید آدم های اینجا نسبت به من خوبه,این یعنی من اینجا,توی دنیای مجازی آدم خوبی هستم.توی دنیای حقیقی هم از بقیه نظرسنجی کردم,متاسفانه جواب ها به این مثبتی نبوده هرگز :)))
ولی باز هم ازتون ممنونم :)
بیرون شهر
بعد هر سی نفرتون شامل رحمت الهی چهارده خرداد میشین و درست بعد ناهار
مثل سی عدد موش آب کشیده به همراه سیل جمعیت دوستدار آن مرحوم
به خونه بر میگردین!نتیجه اینکه بجای چهاردهم پانزدهم برین بیرون!
گروه به ظاهر مفید
جک میفرستن و همش رو رد میکنم و نمیخونم بهتره
درسته یکم با عمق این آشنا میشی که مردم هم زبونت چقدر سطح آگاهیشون محدوده
ولی به نظرم خوبه.کسی خواست بگه آیدیش رو بفرستم
+فقط لطفا هر حرفی رو توی این گروه قبول نکنید.تاکید میکنم فقط جهت آگاهی
خوبه ولی برای تصمیم گیری باید بیشتر مطالعه کرد
+من ناپدید شدم بدونید که پلیس فتا گرفته برده!
بعدا نوشت : یکم به هجویاتشون ادامه میدادن لفت میدادم!
کسی
اما جالب اینجاست که کسی باور نمیکرد!و بعد باز دست به جریان زدیم
و از منفی بودن خود ادیسون رو مجسم کردیم مجددا کسی باور نمیکرد!
کلا "کسی" در حال باور نکردن عمر میگذرانند؛خیلی تعجب نکنین
چون من و شما هم همون "کسی" هستیم !